داستان الاغی که اسیر شد؛ اما اصل خود را فراموش نکرد
?عباس رحیمی رزمنده دوران دفاع مقدس نقل میکند که:
?در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
? از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد.
? چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
? اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود، نعره زنان وارد یگان شد. الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود…
? بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت؛ اما بعضی از مسئولین و مردم چندین سال که اشتباهی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم نفهمیدن یا نمیخوان بفهمند که به کی سواری میدن!!
♦️?مصرف کالای داخلی و جلوگیری از واردات بیرویه و اتکای به توان مردم خودمان، تنها راه نجات از گردونه تورم و رکود و رکود عمیق است…
#اقتصاد_مقاومتی
#داستان #طنز