می ریم لبنان ودیگه برنمی گردی
13 تیر 1399 توسط راحیل
خاطره ای از حاج احمد متوسلیان از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد. برای عملیات مهمات كم داشتند. رفته بود توی فكر. پیرمردی آمد و كنارش ایستاد. لباس بسیجی تنش بود. فكر میكرد او را قبلاً جایی دیده است، اما هر چه فكر می كرد یادش نمی آمد كجا. پیرمرد به او گفته بود:… بیشتر »